رفتن اسيرت کرده بود، چانه ات را آرام گرفتم، پيشاني ات را بوسيدم و تو از حال چشم هايم همه چيز را خوب فهميدي، آنقدر خوب که رفتي.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، انتظار دلي براي آمدنت. دلي که بايد آرامش مي کردم، هربار به گونه اي. دلي که بايد يادش مي دادم وقت و بي وقت؛ بي قرار نشود. بايد يادش مي دادم هر رفتي، بازگشت ندارد.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، بغض هايي که ماند در گلو، گريه هايي که همه شد پنهاني، صدايم هم نبايد مي لرزيد اما لرزش دست هايم ديگر دست خودم نبود.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، دلتنگي که برايم بيشتر از قبل آشنا شد. آشنايي که مي برد مرا به کودکي هايت، آرام آرام قد کشيدن هايت، شيرين زباني هايت، زمين خوردن هايت و چه زود بزرگ شدي. چه زود هم قد پدر شدي و چه زود مرد شدي.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، صداي بازي بچه ها در لا به لاي ديوارهاي کوچه که مي پيچيد و ديوارهاي دلم را هوايي مي کرد. صدا مي کشيد مرا تا سر کوچه، چشم هايم دو دو مي زد براي ديدنت، اما تو نبودي بين آن ها.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، دلتنگي براي کودکي هايت، آن موقع هايي که صداي چرخش کليد داخل در، تو را به سمت در مي کشاند و من در چشم بر هم زدني تو را در آغوش مي کشيدم.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، همدم شدن با عکس هاي سياه و سفيد قديمي داخل آلبوم. جايي دور از چشم هاي مادر. تنهايي هايم خاکستري رنگ شد. هر عکس يک دنيا حرف برايم داشت.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، حرف هاي پدر و پسري که ماند پشت در. حرف هايي که قرار بود چشم در چشم زده شود، حرف هايي که قرار بود تو را سبک کند و مرا . و تو رفتي و همه ي آن حرف ها ماند بر دلم.
رفتي و بعد از رفتنت شانه هايم براي کودکي هايت بي تاب بود، ياد آن موقع ها که مي نشستي روي شانه هايم و دست هاي کوچکت را دور گردنم حلقه مي زدي. چقدر دوست داشتي از روي شانه هايم دنيا را نگاه کني، چقدر صداي خندهايت هنوز گوشم را نوازش مي کند.
قرار بود عصاي دستم شوي وقت پيري، پير شدم همان سال ها که در بي خبري گذشت. همان سال ها که مي دانستم ديگر نمي آيي و فقط منتظر يک خبر بودم.
رفتي و بعد از رفتنت حال من خوب نبود حال مادر هم همين طور. اما من بايد خوب نشان مي دادم خودم را. بايد تمام تلاشم را مي کردم تا حال مادر خراب نشود.
رفتي و سهم من از رفتنت شد، سال ها بي خبري تا اينکه خبر رسيد.
و تو آمدي و من بايد نمي شکستم به خاطر مادر. من بايد همه دلتنگي هايم را جايي گوشه دلم جا مي دادم به خاطر مادر. من بايد لرزش شانه هايم را پنهان مي کردم به خاطر مادر. من بايد جايي پيدا مي کردم براي بغض هايم دور از چشم هاي مادر به خاطر مادر.
تو که آمدي مادر آرام گرفت و من هم.!
فرزانه فرجي/ خبرگزاري ايمنا
درباره این سایت