کمي خاطره بازي کنيم، خاطره هايي از جنس بهمن ماه


با عيار انقلاب.انقلاب را ورق بزنيم و کوچه به کوچه پيش


برويم.بيــداري ها بيداد مــي کرد. ديوارنويســي،پخش


اعلاميه،شــعارهاي گاه و بــي گاه و بي با کي هــاي تمام


نشدني مردم.


ديوارهــا پــر از شــعار بود،مــرگ بــر شــاه خائن،رهبــر اين


سرزمين خميني نازنين، جنگ جنگ تا پيروزي،درود


بر خميني و. به قول شــاعر ايــن فصل را بــا من بخوان


باقي فسانه است،اين فصل را بسيار خوانده ام عاشقانه


است.


زمستان بهمن ماه،تمام قد سرمايش را به رخ ميکشيد.


مي شــد کل ارض کربلا را ديد،مي شــد با عاشــورا زندگي


کرد.درســت گفته اند دشمني زشت اســت،جنگ زيبا


نيســت؛ امــا در مبــارزه با دشــمن اســت کــه عيــار وجود


آدمي مشــخص مي شــود، آن هم دشــمني که حرفش


حق نيست.


شــيرازه ظلم در حــال از هم پاشــيدن بود،بايــد ذلت به


عــزت تبديــل مــي شــد،بايد آتــش نمروديــان خاموش


ميشــد،بايد حق جــاي باطل را مــي گرفــت و بايد موج


انقلاب اهالي ســرزمينم را به ســاحل نجات مي رساند و


همه اين بايد ها رخ داد.در دل زمستان، هواي سرزمينم


بهاري شــد، امام آمــد؛ آمد تا شــاهد پيــروزي حق عليه


باطل باشيم و با گذر از گذرگاه هاي شهر و ديارمان ببينيم


چه لا له هاي ســرخي که نشاني شــان را بايد در آسمان


جستوجو کرد جايي در پناه خدا.


و انقلاب اســلامي در عبور از روزها و ســال ها قد کشــيد و


بزرگ شــد.بزرگ و بزرگ تــر هم خواهد شد،شــکي در آن


نيست؛ چرا که خون شــهدا ضامن معتبري است براي


انقلاب اســلامي ما.چه روزها که خرمشهر،خونين شهر


شد.چه روزها که آبادان زير چرخ تانک هاي غضبنا ک


دشــمن لرزيد و قد خم کرد؛ اما از پا نيفتاد.چه روزها که


بوي خون، شهر را گرفت و کارون را بي قرار کرد.چه روزها


که پرچم ســياه يکي يکي خانه هــا را نشــان دار کرد،چه


روزها که جوانان سرزمينم عاشــقي را در خانه هايي که


نامش ســنگر بــود تجربــه کردند،چــه روزها کــه محراب


ســنگرها خونين شــد و چه روزها که همه يکپارچه يک


پيکر بودند.»آمده موســم فتــح ايمان،شــعله زد بر افق


نــور قــرآن،در دل بهمــن ســرد تاريخ،لالــه ســرزد زخون


شهيدان،لاله ها قامت ســرخ عشق اند،سرنوشت تو با


خون نوشــتند.«و به راســتي که سرنوشــت تو با خون


نوشــتند را مي شــد آن به آن در کوچه هاي شــهر ديد در


کنار فريادهاي بي صداي مادران.ديديم لرزيدن پاي


ســتم را،ديديم پشــت اهريمنان چگونه خــا ک را لمس


کرد و شنيديم نواي لبيک اهالي سرزمينمان را که سرود


زير بار ستم زندگي بس را جانانه تفســير کردند.چه زيبا


گفت افشــين ســرفراز و چه با غــرور خواند رضــا رويگري،


»فــردا کــه بهــار آيــد آزاد و رهــا هســتيم« و طعــم آزادي را


چشــيديم زماني که از اســارت طاغوت و طاغوتيان رها


شديم.اســارتي که بند بندش به وســعت يک کشــور


بود.و 39سال گذشت.39سال از روزگاري که به حق


تلخ تر از زهر بود.هنوز از خون شهيدان لاله به بار مي آيد


و همچنــان در اوج خدا هســتيم.فراموش نکــرده ايم


و فراموش هم نخواهيم کرد جوانان ديروز عهدشــان با


انقلاب را محکم بستند.غيرتشــان را با رفتــن به ميدان


جنگ به نمايش گذاشتند و امضايشــان خوني بود که


در راه حق نثار کردند.اينها تمام شــدني نيست.شــهدا


تمام نشدنيترين حقيقت انقلاب هستند که هرگز رنگ


 


کهنگي نخواهند گرفت


 


فرزانه فرجي


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Chris سیرتا پیاز ارسلان گل محمدي Pete برترین برندهای درب اپارتمانی سفید در مشهد کتاب حکمت کارشناس تولید محتوا- استراتژیست محتوا - محبوبه افتخاری بینا