من امشب خبر مي‌کنم درد را. 










قصه، قصه دل کندن از خاک است و رسيدن به افلاک. قصه بريدن و رفتن براي رسيدن، رسيدني که بايد از خود گذشت.


خاکريزهايي که کانال مي شد براي کوتاه کردن راه و حس خوب عطر سيب، نزديکي هاي غروب، ديار کربلا و نواي «اين دل تنگم عقده ها دارد»


باران آتش سنگين دشمن بي امان مي باريد. صداي کربلايي، کربلايي مي کرد دل را. زمان مي شد عاشورا، زمين مي شد کربلا. نوايي که مي شد واقعه عاشورا را در يک قدمي حس کرد.


عطش، ايستادن، شهادت و باز هم ايستادن.شب هاي عمليات حال خوب رزمنده ها تماشايي بود، گويي در يک ميدان رقابت براي رسيدن به حق تمام تلاششان را مي کردند تا از هم سبقت بگيرند. رفاقت و رقابت براي رسيدن به يار.


حال خوب دل هايي که ردپايش از چشم ها مي‌باريد. «اي لشکر صاحب زمان آماده باش.آماده باش» همين نوا کافي بود تا به دل وعده ديدار داد تا کمي قرار بگيرد.


نوحه خوان هاي جنگ بايد ساز دل را کوک مي کردند، سازي که سوزش گرداني را به حرکت وا مي داشت، گرداني که خود در آن پيشتاز مي شدند. مگر مي شد از حسين(ع) خواند و آرام نشست؟! مگر مي شد زير باران آتش خمپاره رفيق ات را ببيني که در نزديکي تو آسمان را در آغوش گرفته و بي قرار نشوي؟!


بيشتر اوقات حتي يک بلندگوي ساده هم نبود، اما سوز صدا چنان در جان مي نشست که مهمان خدا شدن آرزو مي شد.چه زيبا بود صيقلي کردن دل هاي آماده .


اسم مادر حسين (ع) و سربند يا زهرا(س) که به ميان مي آمد به دنبالش بر سر و سينه زدن رزمنده ها شوري به پا مي کرد ديدني


بچه ها خوب مي دانستند که چگونه بايد خود را سبک کنند و دنيا را با همه زيبايي هاي فريبنده اش پشت سر جا بگذارند و امان از اين نوا «اي از سفر برگشتگان؛ کو شهيدان ما .؟»


مي شد هق هق هاي پنهاني رزمنده ها در دل سياه شب، جايي که ديده دوست داشت بي امان در خلوتگاه عاشقي ببارد، را به تماشا نشست.


چه سخت است خواندن و  فرو بردن بغض هاي مردانه آن دم که صدا در ميان حرف هاي نا تمام مانده در گلو راه خود را پيدا مي کرد «ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه، هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه .»


همان دم که ديگر نايي براي خواندن نبود، اما مداحي و نوحه خواني مي شد تنها راه آرام کردن دل هاي جا مانده اي  که بندگي را در قامت هاي خميده و به خاک افتاده، در پهلوهاي زخم ديده، در پاهاي جامانده روي مين، در چشمان به خون نشسته و سرفه هاي بي صدا به تصوير مي کشيدند.


هنوز مي شود با نواي «من امشب خبر مي‌کنم درد را، که آتش زند اين دل سرد را ، مرا کشت خاموشي ناله‌ها ، دريغ از فراموشي لاله‌ها، کجا رفت تاثير سوز و دعا؟ کجايند مردان بي‌ادعا؟»


ردپاي مردان بي ادعاي اين ديار را گرفت و رفت و رسيد به خدا راست گفته اند در باغ شهادت باز باز است.


 


فرزانه فرجي/رومه اصفهان زيبا










مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

#کوهنوردان_آزادصفه Justin tarazmarket.avablog.ir گردشگری دلتا Sumang نکات برگزاری همایش و کنفرانس آموزش و منبع وردپرس آرزو حوض نقاشی memories