شماره رومه: 












کربلا گاهي چه نزديک مي شود.




 





 


از رزمنده هايي بود که در تشکيل هسته اوليه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نقش داشت.حسابي فعال بود. مدتي در امور فرهنگي سيستان و بلوچستان فعاليت مي‌کرد. جنگ که شروع شد، خودش را رساند به جبهه‌هاي جنوب. راهي که پدر مي دانست عاقبتش شهادت است.خبري که وقتي رسيد، ايستادن در قامت خميده پدر جان گرفت.چند روزي از شهادت رضا مي گذشت. عده اي از دوستانش قاصد پيامي بودند که از بر زبان آوردنش و از عکس العمل‌هاي پدر نگران بودند. پدر عاشق امام بود. مردي مومن و زحمت کش که حال خوب دلش از ايمانش سرچشمه مي گرفت. يک شب پدر خواب ديد؛  خوابي که نيمه هاي شب بيدارش کرد. رفت سراغ برادرهاي رضا و گفت چطور خوابيده ايد وقتي رضا در جبهه براي هميشه به خواب رفته است.  پدر را آرام کردند و قرار شد براي گرفتن خبر از حال رضا صبح به سپاه بروند. يکي دو روز گذشت. قرار بود چند نفر از رفقايش به ديدار پدر رضا بيايند. رفقاي رضا که براي گفتن اين حرف ترس داشتند، با شنيدن حرفي از پدر کمي آرام شدند وقتي پدر گفت از رضا خبر آورده ايد. رضا شهيد شده، همين را مي خواهيد بگوييد.شک و ترديد جايش را به نگراني داد. گفتند شهيد که نه اما انگار مجروح شده است. بايد برويم سپاه و آنجا اطلاعات دقيق تر را بگيريم. پدر مي دانست که رفقاي رضا مراعات حال  او را مي کنند. شروع کرد به دلداري دادن آنها. گفت شما نگران نباشيد. شهادت لياقت مي خواهد، سعادتي است که نصيب هرکسي نمي شود.من مطمئن هستم که شهيد شده و افتخار مي کنم که لياقت شهادت را داشته است.  پدر مثل هميشه آرام بود. به اتفاق صبحانه را خوردند و راهي سپاه شدند. حرف هاي درگوشي تمامي نداشت. حرف هاي آرام و همان پچ پچ هاي خودمان. پدر حس کرد که مسئولان سپاه هم چيزي را پنهان مي کنند، گفت مي‌دانم رضا شهيد شده است، چيزي را از من پنهان نکنيد. بله، رضا شهيد شده بود و او را براي غسل دادن برده بودند. اصرارهاي پدر براي ديدن رضا تمامي نداشت. مخالفت ها و مانع شدن‌ها پدر را بيشتر مشتاق ديدار پسر مي کرد. مي گفت مي خواهم رضا را ببينم، حتي اگر استخواني از او براي من آورده باشيد. من نذر کرده ام هرجايي از بدن رضا تير خورده باشد، بر آن بوسه بزنم.  مسئولان سپاه که آمادگي پدر را ديدند به ديدار، رضايت دادند. لحظه لحظه ديدار بود. ديداري به قد سلام. سلامي به قد وداع. هرکه آنجا بود گريه مي کرد. چه لحظه اي بود! تني که سر نداشت. . رضا بي سر برگشته بود. عجب دلي داشت پدر ، زماني که گفت خدا را شکر که پسرم حسين گونه شهيد شده است.  گفتنش هم آسان نيست چه برسد به ديدنش. پسرت، رضايت، همان که راضي بود به رضاي خدا با سر بريده جلوي چشم هايت. مرد مي خواهد تا بوسه بزند بر رگ‌هاي بريده پسر. رضا زنده بود که سرش را از تن جدا کرده بودند. کربلا گاهي چه نزديک مي شود. پاي رضا تير خورده بود. الوعده وفا.پدر نذرش را ادا کرد. خيلي آرام.!


 


فرزانه فرجي/ رومه اصفهان زيبا










مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار فوری همدان فال و استخاره و حافظ و قهوه coryyc2 Casa سوالات درسی دانلود موزیک جدید بلا گردان مرکز چاپ آنلاین (گل پیکری فرد) کلینیک کاشت مو در تبریز تناسب اندام